-
اندوه مبهم
جمعه 24 فروردینماه سال 1386 10:31
یک نوع اندوه درداور توی ابروهایش بود. یک درد سخت وسنگین که وقتی پلکهایش راروی هم می گذاشت از نوک ابروهای خم شده اش می لغذید پشت پلکهای تیره اش تیره ای که خاکستری بودو بنفش ورنگ شب بودوداغی وچربی مرموزی داشت.اما از دور کسی نمی فهمید. من پلکهایش را دوست داشتم واستخوان برجسته ابرویش را وگودی چشم ها وتراش مغرور چانه وگونه...
-
کابوس
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1386 10:38
یه مدتیه هر شب کابوس می بینم.... یه کابوس وحشتناک... نه ! اشتباه نکن کابوس های من هیولا و دراکولا و یا آدم خوارها نیستن! بلکه من هر شب کابوس دودلی ها و تردیدهایی که تا امروز تو زندگیم داشتم رو می بینم من هر شب توی خواب سر یه دو راهی قرار می گیرم و هزار جور وسوسه منو به هر کدوم از راه ها صدا می زنه... . .. نمی دونم...
-
سال نو
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 17:24
(((یادمه وقتی کوچولو بودم واسه بزرگترا می خوندم که فصل گل سنوبره عیدی ما یادت نره................بعد انگده سیریش می شدم تا عیدیمو بگیرم))) یه سال دیگه با تموم خاطرات بد و خوبش رفت.........خداکنه جای دوری نره و یادش همیشه تو خاطرهامون بمونه ......... اگه بخوام از خوبی و بدی سال 8۵ بگم می شه غیبت !!!پس بدون هیچ حرفی...
-
*سلام
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 21:21