یک نوع اندوه درداور توی ابروهایش بود. یک درد سخت وسنگین که وقتی پلکهایش راروی هم می گذاشت از نوک ابروهای خم شده اش می لغذید پشت پلکهای تیره اش تیره ای که خاکستری بودو بنفش ورنگ شب بودوداغی وچربی مرموزی داشت.اما از دور کسی نمی فهمید.
من پلکهایش را دوست داشتم واستخوان برجسته ابرویش را وگودی چشم ها وتراش مغرور چانه وگونه هایش را و...لبها...لبهایش.
من ونتنها من بلکه همه شیفته اش بودندخانواده دوستانم وهمه ی انهای که او را می شناختند.اما شیفتگی من فرق داشت وقتی لبهایش گشوده می شد وقتی هوارا تو می کشید وبیرون میداد وسینه اش بالاوپایین می رفت ولرزش نازکی ته صدایش می نشست و ازدل نجوا می کرد...
مثل همان شب .هان شب دران کلبه وقتی در سفر بودم هوا سرد بودوشهر قریبه ساکت. باد زلفش را پریشان می کرد ودستانش داغ...داغ داغ بود.
برایم از خاور دور گفت وافسانه ها دستانش بوم را لمس میکردند تندوتند دست می کشید بعدرنگ برداشت .پنجره باز بود.صدای دف می امد روی بوم شکل یک جفت استخوان ابرو کشید ویک پیشانی بلند. گفت:"نمی دونی...برای توپیش اومده؟...تابه حال این حالت بهت دست داده؟"
گفتم:"من مثل موجم!" خندیدم .
گفت:"همه یه روزی بهش می رسن همه!"...
گفت دور شدم همه دو شدیم. گفت ولی بر می گردیم. شاید بعد از مرگ!
صدای دف بلند تر شد. بداهه نوازی بود که بیرون دوستانش راه انداخته بودند.گفت:"برای هرکی بگی نمی فهمه ...هرکس خودش تنهایی باید بهش فکر کنه...اما تو...فکر کنم مثل منی ...نیستی؟"گفتم:"من؟!مثل تو؟ نه نیستم. ابروهایش لرزید وخم شد.
حالا صدای اوازی هم می امد. کلمه ای را تکرار می کرد . گفت :"میشنوی؟..."
قلم مورا رها کرد دستم را گرفت وپشت پلک هایش کشیدگفت :"ببین!"دیدم حسابی می سوخت!انگشتانم سرخ شد دستم را عقب کشیدم. ساکت شد.انگار توی عالم دیگری رفت. چانه اش لرزید لبهایش به سختی گشوده شد می خواست چیزی بگوید شاید هم ...
به من نگاه کرد گفت:"میای نزدیک تر؟"رفتم جلوتر . نفس داغش توی چشمهایم فروریخت . چشمهایم را بستم.هزاران دف دور سرم چرخید .خلسه طولانی بود گرم شدم .فقط صدای دف بود وهماهنگی وتکرارموزون...مدتی بعد همه چیز تمام شده بود.
قلم مو را گرفتم یک دایره دور ابروهاو پیشانی کشیدم . خم شد قلم مو را بوسید.
سلام . خوبی ؟ با احساس نوشتی . راستی منم به روزم . یه داستان نوشتم به نام گرگ و میش . دوست داشتی بیا بخونش . موفق باشی
سلام دوست عزیز از تمام مطالبتان استفاده بردیم
بسیار سرسبز و خوشبخت باشید
با وجود تعداد بازدید کننده های وبلاگتان احساس می کنم فقط شما می توانید بهترین و بزرگترین کمک را به من و خودتان کنید یا حداقل وبلاک من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما برسد و بازدیدکنندگان شما گوچه چشمی هم به ما کنند
عیدتان را تبریک می گویم و به شما عیدی می دهم برای گرفتن عیدی به وبلاگ ما سر بزنید
قدم سبزتان بروی تخم چشم ما
بسیار خوشحال می شوم با هم درباره موضوع وبلاگم همکاری کنیم پس به حضورتان در وبلاگم دعوتتان می کنم
پیروز باشید
www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
naghizadeh.reza@gmail.com
رضا نقی زاده
یادم باشه بعدن وبلاگمو به شما بدم
سلام
به من نگفته بودی این همه غم داری ..........
سلام گلم
خیلی بی مفهوم بود
سلام ع۷زیزممطشلب بشعکس همخوانی داشت
سلام دوست عزیز !!!
متنت خیلی ناز بود ! منم آپم !
خوشحال میشم بیاید .
منتظرتونم . قربونت : سینا
تنهایی خیلی سخته درکش سخته مواظب باش تنها نشی
سلام ممنونم که بهم سر زدین ولی من که تبادل لینکی ندیدم
کجا گذاشتین
سلام گلم از اینکه میبینم این قدر پیشرفت میکنی وبه روز میشی خوشحال میشم مطلبت اگه خودت نوشتی خیلی ذهنت بازتر شده و همینطور خودت منتظر مطنهای زیبای دیگرت هستم تا بعد خدانگهدارت همسر کافکا
داستان جالبی بود که البته غلط املایی زیاد داشت! ... ممنونم از اینکه سر زدی به وبلاگم .
سلام
مرسی که به وبلاگم سر زدی
امیدوارم موفق باشید هر جور همکاری هم که خواستید ما در خدمتیم.....
سلام !
من بازم آپم !
تازه منتظرتونم هستم !!!
قربونت سینا